صمیمانه

ولی ای کاش این تیکه از زندگیم دیرتر بگذره ... تا بیشتر ازش لذت ببرم...

۱۹۲ مطلب با موضوع «مهربان من» ثبت شده است

برای عمه ات کافیست!!

من با یه نفر از دوستام  قرار بود بریم خونه ی خدا!😊  هرکدوممون سیصد تومان پول داشتیم. ولی من بین راه مریض شدم و تقریبا همه ی سیصد تومان خرج بیماریم شد!😢

 بالاخره رسیدیم و در مدینه ساکن شدیم؛ امّا من خیلی ناراحت بودم😞

آخه دو نفری با سیصد تومان پول توی کشور غریب چیکار کنیم؟!!


✨همینطور که نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاقم اومد و فرمود: 

"سیصد تومان برای تو کافی است."

منم که دل و دماغ نداشتم گفتم: 

«برای عمّه تو کافی است.»🤐

 دیدم برگشت و فرمود: 

"سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، برای تو کفایت می کند."

 اینو گفت و رفت...😭


 وقتی که رفت من تازه به خودم اومدم و فهمیدم این یه دیدار غیرعادی بوده!!😱😱😱😱

زدم توی سرم و زار زدم که چرا با ایشان این طور صحبت کردم؟!😭😭

رفیقم اومد و پرسید: چرا گریه می کنی؟

من چیزی بهش نگفتم! وقتی رفتیم مکه، پشت سر هم آدمای مختلف اومدن و هرکدوم صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم😳😳  تا آخرین بار که یه نفر اومد گفت: 

چهل تومان بدهی داریم، 

گفتم: از کیسه امام زمان می دهم! 

دادم و دیگه بعد از اونکه این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد...🌷🌱🌷🌱🌷


📚کتاب روزنه ای از عالم غیب

#ادب

#مهربان_من 


در تلگرام و سروش و آی گپ ما را دنبال کنید:

@yaran_samimii

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶

    ماجرای آن غریبه

    یا صاحب الزمان
    🍃ایستگاه اتوبوس...

    در پوست خود نمیگنجد...

    آخرین روز امتحان... ✍️

    و بعداز آن جشن فارغ التحصیلی...

    نتیجه ی تلاش و سالها زندگی در غربت...🙏


    اتوبوس آمد...

    صندلی کنار پنجره...

     رشته های خوشحالِ افکار... 


    توقف ناگهانی...

     اتوبوس خراب شد... 

    رشته افکار پاره شد.... 

    تعمیر اتوبوس طول میکشد ...

    دنیا بر سر پسر جوان خراب شد...

     اگر دیر به امتحان برسد....

     خدای من ....

    چه کسی کمکم میکند؟...😭


     ناگهان...لحظه ای... خیالی... 

    یاد یک نام فراموش شده...

    صدای آرام و مهربان... 

    یادگاری از مادر؛ 

    «یاصاحب الزمان»... شکست...

    دل همیشه

     باصدای بلند اما بیصدا میشکند...

    گاهی نگاهی... امیدی... تنها کسی... آخرین نفسی... 

    بی منت و بامحبت... 

    فقط کافی است تا بخواهی از او... 


    یاد نمازهای اهمال شده...یاد گناهان آزار دهنده...

    شرمندگی... با چه رویی به درگاهت پناه بیاورم مولا؟!...

     من تو را فراموش کرده بودم...

     اما تو هیچوقت مرا به حال  خود رها نکردی... 

    همیشه دستم را گرفتی...

     مثل پدری که هرچقدر از فرزندش بدی ببیند بازهم برایش دلسوزی میکند...

    دستش را میگیرد....


    قول مردانه... قول میدهم همیشه نمازم را اول وقت بخوانم...🍃🌷🍃


    صدای صحبت راننده باغریبه... استارت زد.... اوه مای گاد!!! اتوبوس روشن شد...

    .

    غریبه از پله های اتوبوس بالا آمد.... جوان را به اسم صدا کرد... قولی را که به من دادی فراموش نکن...و رفت... باران چشمان جوان تا زمان رسیدن بند نمی آمد... 😭😭😭😭😭😭

    .

    چندسال بعد...ایران... سفر با اتوبوس... وسط راه... صدای اذان.... جوانی به راننده اصرار میکند تا توقف کند برای نماز اول وقت... راننده قبول نمیکند... جوان سماجت میکند... راننده مجبور میشود نگه دارد.... نماز شکسته را در سکوت بیابان به پایان میرساند.... راننده غر میزند که تا ساعتی دیگر به استراحتگاه میرسیم!...

     جوان اما در قلبش زمزمه میکند... مرا عهدی است با جانان....

    #مهربان_من

    ما را در تلگرام و سروش و آی گپ دنبال کنید: 
    @yaran_samimii

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶