یا صاحب الزمان
🍃ایستگاه اتوبوس...

در پوست خود نمیگنجد...

آخرین روز امتحان... ✍️

و بعداز آن جشن فارغ التحصیلی...

نتیجه ی تلاش و سالها زندگی در غربت...🙏


اتوبوس آمد...

صندلی کنار پنجره...

 رشته های خوشحالِ افکار... 


توقف ناگهانی...

 اتوبوس خراب شد... 

رشته افکار پاره شد.... 

تعمیر اتوبوس طول میکشد ...

دنیا بر سر پسر جوان خراب شد...

 اگر دیر به امتحان برسد....

 خدای من ....

چه کسی کمکم میکند؟...😭


 ناگهان...لحظه ای... خیالی... 

یاد یک نام فراموش شده...

صدای آرام و مهربان... 

یادگاری از مادر؛ 

«یاصاحب الزمان»... شکست...

دل همیشه

 باصدای بلند اما بیصدا میشکند...

گاهی نگاهی... امیدی... تنها کسی... آخرین نفسی... 

بی منت و بامحبت... 

فقط کافی است تا بخواهی از او... 


یاد نمازهای اهمال شده...یاد گناهان آزار دهنده...

شرمندگی... با چه رویی به درگاهت پناه بیاورم مولا؟!...

 من تو را فراموش کرده بودم...

 اما تو هیچوقت مرا به حال  خود رها نکردی... 

همیشه دستم را گرفتی...

 مثل پدری که هرچقدر از فرزندش بدی ببیند بازهم برایش دلسوزی میکند...

دستش را میگیرد....


قول مردانه... قول میدهم همیشه نمازم را اول وقت بخوانم...🍃🌷🍃


صدای صحبت راننده باغریبه... استارت زد.... اوه مای گاد!!! اتوبوس روشن شد...

.

غریبه از پله های اتوبوس بالا آمد.... جوان را به اسم صدا کرد... قولی را که به من دادی فراموش نکن...و رفت... باران چشمان جوان تا زمان رسیدن بند نمی آمد... 😭😭😭😭😭😭

.

چندسال بعد...ایران... سفر با اتوبوس... وسط راه... صدای اذان.... جوانی به راننده اصرار میکند تا توقف کند برای نماز اول وقت... راننده قبول نمیکند... جوان سماجت میکند... راننده مجبور میشود نگه دارد.... نماز شکسته را در سکوت بیابان به پایان میرساند.... راننده غر میزند که تا ساعتی دیگر به استراحتگاه میرسیم!...

 جوان اما در قلبش زمزمه میکند... مرا عهدی است با جانان....

#مهربان_من

ما را در تلگرام و سروش و آی گپ دنبال کنید: 
@yaran_samimii