من با یه نفر از دوستام  قرار بود بریم خونه ی خدا!😊  هرکدوممون سیصد تومان پول داشتیم. ولی من بین راه مریض شدم و تقریبا همه ی سیصد تومان خرج بیماریم شد!😢

 بالاخره رسیدیم و در مدینه ساکن شدیم؛ امّا من خیلی ناراحت بودم😞

آخه دو نفری با سیصد تومان پول توی کشور غریب چیکار کنیم؟!!


✨همینطور که نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاقم اومد و فرمود: 

"سیصد تومان برای تو کافی است."

منم که دل و دماغ نداشتم گفتم: 

«برای عمّه تو کافی است.»🤐

 دیدم برگشت و فرمود: 

"سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، برای تو کفایت می کند."

 اینو گفت و رفت...😭


 وقتی که رفت من تازه به خودم اومدم و فهمیدم این یه دیدار غیرعادی بوده!!😱😱😱😱

زدم توی سرم و زار زدم که چرا با ایشان این طور صحبت کردم؟!😭😭

رفیقم اومد و پرسید: چرا گریه می کنی؟

من چیزی بهش نگفتم! وقتی رفتیم مکه، پشت سر هم آدمای مختلف اومدن و هرکدوم صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم😳😳  تا آخرین بار که یه نفر اومد گفت: 

چهل تومان بدهی داریم، 

گفتم: از کیسه امام زمان می دهم! 

دادم و دیگه بعد از اونکه این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد...🌷🌱🌷🌱🌷


📚کتاب روزنه ای از عالم غیب

#ادب

#مهربان_من 


در تلگرام و سروش و آی گپ ما را دنبال کنید:

@yaran_samimii