صمیمانه

ولی ای کاش این تیکه از زندگیم دیرتر بگذره ... تا بیشتر ازش لذت ببرم...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قدم» ثبت شده است

آخر سال متفاوت

 

•○~🌌~○•

 

یکی از نزدیکان شهید آیت الله بهشتی تعریف می‌کند:
به اتفاق دکتر و محمد رضا فرزند ارشد ایشان نزدیک قبرستان قدم می‌زدیم. 

می‌دانستیم که قبر مارکس هم همانجاست.
به شوخی گفتم این دو سگ هم دارند می‌روند سر قبر مارکس فاتحه بخوانند.

و به دوتا سگی که داشتند کمی دورتر می‌رفتند اشاره کردم.
 دکتر بلافاصله رو به من کرد و گفت: 
- اگر ما با فکر مارکس مخالف هستیم،
 نباید به او توهین کنیم.

 ادب در کلام لازم است؛ چه فرد کافر باشد چه مسلمان!

#قدم‌به‌قدم
#آرامش_جهان
#آخر_سال_متفاوت

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • شنبه ۲۱ اسفند ۰۰

    باید قدمی برداشت..

    این روزها، هرجا که نگاه میکنم تو هستی...

    اما من، شرمنده از نبودن هایم،

     اشک میریزم...

    زانو بغل میگیرم.

    کتابهایی که از تو نوشته اند را ورق میزنم و باز هم این بغض است که بر گلویم چنگ زده است

    ‌.

    همه اینها آرامم نمیکند،

     تو مثل همه نبودی که خاکت سرد شود...

    و نه اینکه با اشک ریختن، داغِ از دست دادنت؛ سرد شود...

    باید بلند شد؛

     قدمی برداشت،

     تا رنگ و بویت زندگی مان را روشن کند!

     

    #ادمین_نوشت 🖋

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰