🐥🍃:)
روزی،
پیامبر(ص) و دوستانش به سفری میرفتند.
در میان راه، به دیواری رسیدند که بالای آن لانه گنجشک بود؛ یکی از جوانان کاروان تا چشمش به لانه گنجشک افتاد، هیجانزده، از دیوار بالا رفت و یکی از جوجهها را برداشت.
جوجه بیچاره به شدت در میان مشت جوان بال بال میزد و جیک جیک میکرد....
مادر جوجهها تا صدای فرزندش را شنید، سریع خود را رساند و تا چشمش به جوان و جوجه افتاد، هراسان💔 و نگران این سو و آن سو میرفت و بال بال میزد،
پیامبر همین که جوجه را در دست جوان دید و حال و روز مادر دل شکسته اش را مشاهده کرد،
صورت مهربانش درهم رفت و شتابان کنار جوان آمد و با ناراحتی گفت:
«ببین چه قدر مادرش ناراحت و نگران است! زود جوجه🐣 را داخل لانهاش بگذار»
جوان، جوجه را سریع برد و در لانهاش گذاشت.
جوجه با خوشحالی پرید بغل مادرش و مادر، آرام و مهربان جوجه اش را نوازش کرد، نفس راحتی کشید و دوباره برای پیدا کردن غذا به آسمان رفت.
🌹#حرف_حساب
🌹#روز_دوم_محرم
🌹#زندگی_به_سبک_امام
🖤@takrang1🖤