°
بچه فیل به درختی بسته شده بود!
روز و شب، خودش رو به هر در و دیواری میکوبید برای اینکه از شر طناب نه چندان محکمی که اسیرش کرده بود، خودش رو رها کنه!
روزها گذشت و بالاخره فیل این قصه، قبول کرد در برابر طناب، تسلیم شده!
روزها و هفتهها و ماهها گذشت،
فیل قویتر از قبل، تنومندتر از گذشته، و پرقدرتتر از همیشه بود،
اما هیچ تلاشی برای از بین بردن طناب نمیکرد!
در صورتی که میتونست با کمترین تلاشی خودش رو از طناب و اسارتش، رها کنه!
میدونی چرا؟!
چون قبول کرده بود، که
ناتوانه!
نمیتونه!
یادگرفته بود که نمیتونه!
شایدم این ناتوانی رو یادش داده بودن!
#سرمایه_من✨