°

آرمان از صبح آن‌روز پیدایش نشد.

مصطفی زودتر از من دانشگاه رفته بود و نرسیده به دانشگاه، با چندنفر درگیر شده بود، جوری که تمام صورتش پایین آمده بود و لب‌ولوچه‌اش پاره.

بعد هم که من رفتم، اگر خودش زودتر به دادم نمی‌رسید، دخلم آمده بود. کتفم در رفت و زیر چشمم سبز شد.

 

کتاب تاب‌طناب‌دار📗

 

#من_و_کتاب

#حجاب