نشسته بودیم لب جوب آب و گذر عمر که نه، یک جدول برداشته بودیم و حل می‌کردیم. خوب بود. اینکه مثل باد جدول را پر می‌کرد. می‌گفت: ایول جواد به 5 دقیقه جدول سخت را هم حل می‌کنه، فول فول بود اطلاعاتش. از پایتخت جیبوتی تا آخرین نقشی که فلان بازیگر داشته با قیمت هتل‌های 5 ستاره تا جون آدمیزاد. من تا بیایم فکر کنم که فلان عنصر جدول مندلیف چه بوده اون 10 تا سؤال جلو رفته بود.
جلو رفت و رفت و رفت. عمر و زمان را می‌گویم. یکبار رفته بودیم زیر درخت آلبالو غذایی بخوریم و صفایی بکنیم. تلفن زنگ خورد. و غذا کوفتمان شد، درخت آلبالو هم از زیبایی افتاد. خبر مرگ داد آن‌که تلفن کرده بود. جدول حل کن حرفه‌ای 29 ساله سکته قلبی کرده بود و مرده بود. به همین راحتی. به همین بی‌مزگی.
رفتم سر قبرش، تمام جدول‌های حل شده را با بغض چیدم روی قبرش. سنگ سرد. هوا سرد. دلم سرد. اشکم داغ می‌چکید.
داشتم فکر می‌کردم که داشته‌ای که برداشته و با خودش برده توی قبر چه بوده؟ به چه دردش می‌خورد؟ اصلاً داشته حساب می‌شود؟ جدول‌ها را باد برد. نگرفتمشان، چون به درد نمی‌خورد.


پ.ن: داریم چی جمع می کنیم؟! به چه درد میخورن؟!