#چالش_بریده_کتاب‌✂️📕

 

📗🌱 نام کتاب: دختران آفتاب

 

📖📎 متن بریده: 

دلم از شادی و خوش‌حالی مالش می رفت.

کاش مادر می دید که چقدر به خورشید نزدیک شده ام . دوباره پایین را نگاه کردم . مادر داشت از جلوی چشمانم محو می شد.

ترس برم داشت . دلم می خواست مادر کنارم بود ، اما او پایین بود و دستم به او نمی رسید . هر لحظه بیشتر از جلوی چشمانم محو می شد . با تمام قدرت فریاد زدم : مادر ! مادر!  

از صدای خودم بیدار شدم . صبح وقتی که بیدار شدم، پدر رفته بود. آشفتگی تخت نشان می داد که پدر آخر شب به خانه آمده و صبح زود رفته است . با عجله ساک و لباس هایم را جمع و جور کردم . خواستم در یادداشتی همه چیز را شرح دهم . اما حس خاصی مانعم می شد.

 

پ.ن:

ادامه ماجرا رو میتونید توی کتاب دنبال کنید! عالیه!😍😍