•~°🌚🌙🌚°~•
کاشکی دروغ باشه خبر...💔
من که نمیشه باورم
.
ما باید زنده شویم
مثل حاج قاسم...🌱
#شب_کلیپ🌛
•~°🌚🌙🌚°~•
کاشکی دروغ باشه خبر...💔
من که نمیشه باورم
.
ما باید زنده شویم
مثل حاج قاسم...🌱
#شب_کلیپ🌛
سحری که خبر را شنیدیم
تمام وجودمان شد این فریاد و اشک.
خدا سحر شهادت تو را
وصل کند به طلوع ظهور مولا...
راستش دیگر نباید اشک و لرزش صدای آقا تکرار شود
نباید..
اهل دیده شدن نبود
روحیهاش این نبود...💚
#آلبوم
#حاج_قاسم✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه🖤
| ما خواب بودیم |
بامدادِ جمعه بود
ما همه خواب بودیم و مردی در گوشه دیگری از خاور میانه،
غریب و مهمان{😔}
به خون خود غلتید.
مردی که چهل سال غبار میدان جنگ از پوتین هایش زدوده نشد و تمام عمرش را جنگید...
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم ✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه🖤
هماکنون فرودگاه بغداد...🖤
#ابومهدی_المهندس🇮🇶
#حاج_قاسم 🇮🇷
|شیطان محکم کاری میکند|
نیروهای ضربت آمریکایی وارد شدند.
فوری از ماشین سوخته دست جدا افتاده و
عقیق سرخی که در انگشتی بود و
انگشتی که راه را نشان میداد،
بیرون افتاد.
از بدن خاکستر اهالی کاروان، عکس و فیلم تهیه کردند که توی گزارششان، مستدل و محکم حرف بزنند.
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم ✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه🖤
|یک پلک تا فاجعه|
مطمئن شده بودند که پرواز تا دقایقی دیگر مینشیند.
قرار بود که توی فرودگاه کار یکسره شود. نیروهای گارد ویژه هم آماده باش بودند
تا در صورت هرگونه نقص،
در نقشه عملیات کار را به اتمام برسانند.
هواپیما نشست
ابومهدی، حاج قاسم را بغل کرد و بوسید.
دیدار ها تازه شده بود
ساعت درست ۱:۲۰ دقیقه بامداد را نشان میداد.
موشکها روی خودرو لاک شدند
اپراتور پهپاد نفس عمیقی کشید، دکمه فایر را کلیک کرد.
شب تاریک فرودگاه بغداد به یکباره شعلهور شد.
اپراتور پیام فرستاد.
تمام
و
جهان لرزید.
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه 🖤
|جایی آن ور جهان|
لیوان آب پرتقالش را ریخته بود و زل زده بود به مانیتور بزرگ.
خط امن اتاقش زنگ خورد.
از دفتر وزیر دفاع بود
صدایی مردانه با لبخندی مرموز گفت:
داری میبینی؟
جواب داد:
میبینم...
صداگفت:
نیم ساعت دیگر تمامه...
تماس قطع شد.
داخلی دوباره زنگ خورد
و گفتند:
جناب پرزیدنت توی کاخ نیستند اما گویا از جایی شاهد عملیات هستند
آب دهانش را قورت داد و گفت:
باشه ممنون.
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم ✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه🖤
این روزها، هرجا که نگاه میکنم تو هستی...
اما من، شرمنده از نبودن هایم،
اشک میریزم...
زانو بغل میگیرم.
کتابهایی که از تو نوشته اند را ورق میزنم و باز هم این بغض است که بر گلویم چنگ زده است
.
همه اینها آرامم نمیکند،
تو مثل همه نبودی که خاکت سرد شود...
و نه اینکه با اشک ریختن، داغِ از دست دادنت؛ سرد شود...
باید بلند شد؛
قدمی برداشت،
تا رنگ و بویت زندگی مان را روشن کند!
#ادمین_نوشت 🖋
به من بگو
که در کدامین نقطه کرهزمینحادثه ای از این عظیمتر، در جریان است...؟
١:٢٠ دقیقه بامداد💔
#استوری
#حاج_قاسم ✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه