صمیمانه

ولی ای کاش این تیکه از زندگیم دیرتر بگذره ... تا بیشتر ازش لذت ببرم...

۱۱۲ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

از وقتی که رفتی..

|||🖤🇮🇷|||

 

مینویسم شام اخر داوینچی،

پاک میکنم،

مینویسم مسیح در کنار حواریون، 

پاک میکنم...

تو خودت بودی با مختصات فردی خودت!

 

ما بیچاره ها سرانگشت را باید با آب اقیانوس ها خیس کنیم و همه تاریخ را ورق بزنیم تا یکی مثل تو پیدا شود!

از وقتی که رفتی، دنیا جای تلخی شده، 

بال هایت را باز کن و پناهمان بده!

 

باران اندوه است که میبارد؛

چتر آغوش تو نیست!

 

 

 

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • چهارشنبه ۱۵ دی ۰۰

    فصل امتحان...

    انگلیسی از اون درساس که خیلییی فَرّاره

    یعنی اگه مرور نکنی و خوب تو ذهنت جا نگیره به این راحتیا یادش نمی‌گیری.

    واسه اینکه کلمات خوب تو ذهنت جابگیرن

    یه مدت خونه رو محل یادگیری زبان بکن😂

     

    کاغذای کوچیک بردار

    روش کلمات انگلیسی رو بنویس

    بعدم این کاغذرارو بچسبون به اشیای تو خونه.

    مثلا روی کاغذ بنویس door و بچسبونش به در اتاقت🚪

    یا بنویس Table و بزن به میزتحریرت!👌

     

    اینجوری خیلی راحت‌تر کلمات تو ذهنت می‌مونن.

    هم معنی‌هاشون

     هم مدل نوشتنون😉

    البته این روش تو عربی هم میتونه کمکت کنه(؛

     

    پ.ن: عکس رو دوستِ تک‌رنگیمون فرستاده😋

     

    #فصل_امتحان 📚

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • چهارشنبه ۱۵ دی ۰۰

    کاشکی دروغ باشه..

     

     

     

    •~°🌚🌙🌚°~•

    کاشکی دروغ باشه خبر...💔

    من که نمیشه باورم

    .

    ما باید زنده شویم

    مثل حاج قاسم...🌱

     

    #شب_کلیپ🌛

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    تمام وجودمان شد اشک و فریاد..

     

    سحری که خبر را شنیدیم

    تمام وجودمان شد این فریاد و اشک.

    خدا سحر شهادت تو را 

    وصل کند به طلوع ظهور مولا...

    راستش دیگر نباید اشک و لرزش صدای آقا تکرار شود

    نباید..

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    آلبوم...

    اهل دیده شدن نبود

    روحیه‌اش این نبود...💚

     

    #آلبوم

    #حاج_قاسم✨

    ا#hero🇮🇷

    #فاطمیه🖤

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    ما خواب بودیم ..

    | ما خواب بودیم |

    بامدادِ جمعه بود

     ما همه خواب بودیم و مردی در گوشه دیگری از خاور میانه،

     غریب و مهمان{😔}

     به خون خود غلتید.

     مردی که چهل سال غبار میدان جنگ از پوتین هایش زدوده نشد و تمام عمرش را جنگید...

     

    #لحظه_های_جدایی💔

    #حاج_قاسم ✨

    ا#hero🇮🇷

    #فاطمیه🖤

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    هم اکنون فرودگاه بغداد..🖤

     

    هم‌اکنون فرودگاه بغداد...🖤

     

    #ابومهدی_المهندس🇮🇶

    #حاج_قاسم 🇮🇷

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    شیطان محکم کاری میکند..

    |شیطان محکم کاری می‌کند|

     

    نیروهای ضربت آمریکایی وارد شدند.

    فوری از ماشین سوخته دست جدا افتاده و

     عقیق سرخی که در انگشتی بود و

     انگشتی که راه را نشان می‌داد،

     بیرون افتاد.

     

     از بدن خاکستر اهالی کاروان، عکس و فیلم تهیه کردند که توی گزارششان، مستدل و محکم حرف بزنند.

     

    #لحظه_های_جدایی💔

    #حاج_قاسم ✨

    ا#hero🇮🇷

    #فاطمیه🖤

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    یک پلک تا فاجعه..

    |یک پلک تا فاجعه|

     

    مطمئن شده بودند که پرواز تا دقایقی دیگر می‌نشیند.

    قرار بود که توی فرودگاه کار یکسره شود. نیروهای گارد ویژه هم آماده باش بودند

     تا در صورت هرگونه نقص،

     در نقشه عملیات کار را به اتمام برسانند.

     

    هواپیما نشست

    ابومهدی، حاج قاسم را بغل کرد و بوسید.

    دیدار ها تازه شده بود

     

    ساعت درست ۱:۲۰ دقیقه بامداد را نشان می‌داد.

     

    موشک‌ها روی خودرو لاک شدند

    اپراتور پهپاد نفس عمیقی کشید، دکمه فایر را کلیک کرد.

     

    شب تاریک فرودگاه بغداد به یکباره شعله‌ور شد.

    اپراتور پیام فرستاد.

     

    تمام

    و 

    جهان لرزید.

    #لحظه_های_جدایی💔

    #حاج_قاسم✨ 

    ا#hero🇮🇷

    #فاطمیه 🖤

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    جایی آن ور جهان..

    |جایی آن ور جهان|

     

    لیوان آب پرتقالش را ریخته بود و زل زده بود به مانیتور بزرگ.

    خط امن اتاقش زنگ خورد.

    از دفتر وزیر دفاع بود

    صدایی مردانه با لبخندی مرموز گفت:

    داری می‌بینی؟

    جواب داد:

    می‌بینم...

    صداگفت: 

    نیم ساعت دیگر تمامه...

    تماس قطع شد.

    داخلی دوباره زنگ خورد

    و گفتند:

    جناب پرزیدنت توی کاخ نیستند اما گویا از جایی شاهد عملیات هستند

    آب دهانش را قورت داد و گفت:

    باشه ممنون.

     

    #لحظه_های_جدایی💔

    #حاج_قاسم ✨

    ا#hero🇮🇷

    #فاطمیه🖤

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • یاران صمیمی
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰